پدرم گفت که در دوره ی سربازی و دوری ز پدر،
مادر و آدم شدن و ساچمه پلو خوردن بسیار، شود هر پسر بی هنری مرد
و دگر لوس و ننر بودن انسان بشود در
***
سر پستم رسیدم خوابم آمد / محبت های مادر یادم آمد
نوشتم نامه ای با برگ چایی/ کلاغ پر میروم مادر کجایی
نوشتم نامه ای با برگ انگور / جدا گشتم دو سال از خانه ام دور
***
از آن روزی که سربازی به پا شد/ستم بر ما نشد بر دخـــتران شد
بسوزد آن که سر بازی به پا کرد/تمام دخـــتران را چشم به راه کرد
***
بسوزد آنکه سربازی بنا کرد/ تو را از من مرا از تو جدا کرد
گروهبانان مرا بیچاره کردند/ لــــباس شخصی ام را پاره کردند
به خط کردند تراشیدند سرم را / لباس آش خوری کردند تنم را
برای مطالعه متن اصلی به ادامه مطلب مراجعه کنید...